۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

شیرینی متروی انقلاب

امروز توی متروی انقلاب شیرینی دانمارکی پخش میکردن!
یه یارو اومد یکی برداشت گفت مناسبتش چیه!؟ پسره گفت به مناسبت ازدواج علی و فاطمه...
دو سه تا دیگه برداشت گفت مبارکه، ایشالا خوشبخت بشن، به پای هم پیر شن!

من گفتم پس بگو مناسبت اسلامیه دارن ازین ولخرجیا میکنن!
یکی  دیگه گفت نه پس فک کردی برای زادروز کوروش شیرینی پخش میکنن!؟

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

مرکز رشد و پایش پشه


هوا که سرد میشه مامانم گلدونا رو قشنگ کود و پشگل میده میاره توی اتاق من میذاره جلو نور!
از وظایف سازمانی منم اینه که به طور روزانه آب، رطوبت، نورشونو کنترل کنم، به عبارت دقیقتر مرکز رشد و پایش پشه زدیم! هر چند وقتم باید قد و وزن و میزان شادابی پشه ها رو بسنجم اگه سرزنده نبودن یکی دو تا پشگل به گلدونا اضافه کنم! شبا هم که اهدای خون اهدای زندگیست!
پشه درست کردیم قد زنبور خدا شاهده...

بخاری

دیشب آخر شب بخاری رو نصب کردیم...
ساعت 7 صب مامانم اومده تکونم میده میگه زنده ای؟! میگم هان!؟ میگه هیچی کاری ندارم بگیر بخواب! 

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

کمیته بررسی عوامل شکست رابطه های من

مامانم اومده فیس بوک، همه دخترایی که یه روزی باهاشون رابطه داشتمو داره ادد میکنه، کار به عشقای دوران کودکی هم رسیده...
نمیدونم داره عوامل شکست رابطه هامو بررسی میکنه یا چیزه دیگه!؟

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

نمیخوای شماره بدی؟!

امروز یه دختره با مامانش اومدن مغازه، دختره هرچی خواست دادم پوشید، جلو آینه اینور اونور رفت، بالا پایین کرد، هی دست دست کرد....
بعد نیم ساعت مامانه رو فرستاد رفت، باز هی رنگ عوض کرد، مدل عوض کرد هی پوشید گفت این خوبه؟! اون میاد؟! منم مثل یه جنتلمن جواب دادم! یکی رو خلاصه پسندید، بسته بندی کردم...
آخرش اومده جلو میز میگه "بابا تو دیگه چقد خنگی، ینی نمیخوای شماره بدی؟!" میگم آخه من فک میکردم آخر فرایند پُرُو خریده نه شماره دادن، ول کرد رفت!

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

مادر احمق

امروز تو مترو یه بچه 7-8 ماهه بغل مامانش بود، دیدمش خوشم اومد لبخند زدم،
مامانش دید... انگشتشو به هزار جای بچه فشار داد که بدبخت بچه یه خنده ای یه شیرین کاری از خودش در بیاره ما خوشمون بیاد!
یه همچین مادرای الاغی داریم...

آقا اجازه

ینی یه همکلاسی داریم داره ارشد میخونه هنوزم تو فاز مدرسه است، به جای استاد میگه آقا!

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

طلاق

ینی زن و شوهری رو میشناسم که 25 سال باهم زندگی کردن هر روز با هم دعوا داشتن تا اینکه طلاق گرفتن!
بعد شیش ماه دلشون تنگ شد گفتن بدون ثبت همینجوری باهم زندگی کنیم...


الان سه ساله خوش و خرم  دوستانه با هم زندگی میکنن، خیلی هم خوب! فک کنم مشکل زندگیشون خودِ طلاق بود لامصبا!

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

لیست متهمان بازداشت شده در پرونده اختلاس 3هزار میلیاردی اعلام شد

- امیر مسعود آریا! ؛ به دلیل تشابه اسم
- امیر مفقود خاوریِ کانادایی؛ (اگه برگرده وفاداریشو ثابت کنه، بیگناهه )
- سید علی خامه ای؛ حق نداشته همچین اسمی داشته باشه حالا یه ن کم داره که دلیل نشد!
- احمد محمودی نژاد؛ به دلیل تشابه و زشتی ظاهری
- افراسیاب کریم مشایی؛ جریان انحرافی
- آبدارچی بانک صادرات اهواز؛به دلیل دریافت پونصد تومن کنار سینی چای
- منشی دفتر مدیر عامل بانک صادرات؛ متهم به قرار دادن اسناد داخل یک پاکت مجهول
- راننده مدیرعامل بانک ملی؛ به دلیل انتقال مدیر عامل متواری به فرودگاه
- کارمند تنظیم کننده اسناد ال سی؛ال سی اسمی فرنگی است و به خودی خود دسیسه آمریکا و انگلیس است.
- پیک موتوری؛ انتقال اسناد اختلاس از بانک صادرات به بانک ملی
- مسئول باجه شعبه بانک ملی؛ تحویل اسناد اختلاس
- سید محمد خاتمی؛ اصن همه آتیشا از گور این بلند میشه!!
- شبکه بی بی سی، ووآ، فیس بوک، جریان فتنه، جامعه بهاییان، کردها، دراویش گنابادی،... به صورت دیفالت در ترغیب و تشویق مختلسین و تشویش، تضعیف، تنظیف نظام نقش دارند.
-....
کلیه متهمین بالا به جرایم خود اعتراف کرده، و با تلاش سربازان گمشده امام و نظام غذایی کشور،کلیه ی مبالغ به جیب ملت شریف باز خواهد گشت!

راهپیمایی سکوت

همه ساکت بودند، ناگهان خری گفت........

از اول هم دنبال روش های مسالمت آمیز بودیم!

تخم مرغ

از وقتی تخم مرغ گرون شده مصرف تخم مرغ خونمون 3-4 برابر شده!
صب به صب بابام تخم مرغ عسلی درست میکنه میگه بدبختا بخورید شاید فردا دیگه همینم گیرتون نیاد...

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

من اصن هیچوقت لیف نمیزنم!

رفتم حموم! مامانم اومده در میزنه، با اصرار میگه میخوای بیام پشتتو بکشم!؟!
میگم نـــــــه، به زور و اصرار اومده پشتمو لیف کشیده، موقع رفتن میگه "نه دیگه واقعن بزرگ شدی ازین به بعد خواستی پشتتو لیف بزنی بگو بابات بیاد، خوب نیست من بیام!!"


نمیدونم یه تجسس مادرانه بود یا چیزه دیگه...

۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

اعتمادسازی

یعنی تو خونه یه جوری بودم که اگه هیکلم بوی سیگار بده، بابام میگه "تو تاکسی کسی کنارت سیگار کشیده !؟" یا اگه دهنم بوی الکل بده مامانم میگه "وقت دندون پزشکی داشتی!؟" یا اگه تو جیبم یه مثقال آیس و شیشه پیدا کنن با افتخار میگن "آفرین پسرم خوب کردی اینارو از دست رفیقات گرفتی نذاشتی به بیراهه برن "...

فقط خواستم بگم اعتماد سازی به این میگن!

قرآن مجید

یادمه یه روزاز مدرسه که اومدم تا شب به خاطر قرآن مجید گریه زاری راه انداختم...
معلم گفته بود فردا قرآن مجید بیاورید و ما فقط قرآن کریم داشتیم!



پ . ن : هرچی مامانم میگفت فرقی نداره، میگفتم خانوم گفته قرآن مجید...

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه