۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

کودکی ام را زندگی میکنم (دو)

پنچ سالگی را زیر درخت انجیر کنار حوض با ماهی ها، ماروپله بازی میکردم! زن همسایه مهربان بود، سر پله که می آمد من را صدا میزد، دستش را جلو نگه میداشت، تا هول هول مهره ها را در کیسه کنم و لی لی کنان دستش را بگیرم. کنار حوض که رخت میشست یک طرفِ دامن بلند گلدارش را بالا می آورد و در کمر گیر میداد، پایش زیر آفتاب برق میزد، موهای کوتاهش صورت گردش را مهربانتر میکرد. همیشه خوب تاس میریختم، بازی را که میبردم ذوق میکرد، مرا در بغل میگرفت، سفت میچلاند، دامنش را روی سرم میکشید، قلقلکم میداد، می خندیدم. پاهایش مثل مرمر صاف بود و سفت. به مثلث قرمزی که در امتداد خط ران های به هم چسبیده اش بود خیره میشدم. از همان موقع است که از قرمز خوشم می آید. صدای کلید انداختن بی بی به در حیاط که می آمد رنگ از رُخش میپرید. بی بی میگفت: "سر سال بلندش میکنم، حیا که ندارد، معلوم نیست کدامشان شوهر اوست، یک شب قصاب دو شب ساعتچی، فقط مانده پای آخوند و روضه خوان هم به خانه مان باز شود!!"... گوشم را چندباری برای رفتن به خانه اش پیچانده بود. اما من اورا دوست داشتم هیچوقت مهره های من را نمیزد!


ادامه دارد...

کودکی ام را زندگی میکنم (یک)


چابک بودم با سری بزرگ که اندامم زیر آن کوچک و حرفهایم به دهانم درشت مینمود. و یک دمپایی نارنجی، با یک عرق گیر مردانه و شلوار نخی تابستانی، و یک کیف آبی، پر از مداد رنگی و دفتر و اسباب بازیهایم که همیشه به دنبالم میکشیدم... هنوز هم تصاویر به روشنی می آیند...

چهار ساله بودم که ابریشم طلایی موهای دخترک را دوست داشتم، پدرش حاجی جبار بود، بی بی میگفت کرایه مان را به وقت نمیدهد. و مادرش با آن ناخن های نیمه لاک خورده دستش که از بلندی به تو خم شده بود شویدپلو درست میکرد.بی بی سپرده بود که نخورم: "مادرجان، اقدس خانوم طهارت نداره، نجس و پاکیش معلوم نیست، هرچی خواستی بگو بی بی برات بپزه". اما بی بی فقط سبزی پلو می پخت. و ما به دور گل قالی می دویدیم و می دویدیم و آسمان به دور سرمان میچرخید، پهن زمین می شدیم و من بوییدن موهایش را که بوی آدامس بادکنکی میداد دوست میداشتم. 

اولین فحش چیزدار زندگی ام را در میان پاهای فرنگیس خانوم زیر سوزش کیسه و سفیدآب بر زبان آوردم و او میخندید و لگن لگن آب جوش بر سرم میریخت، و نمیدانستم از شلاق آب جوش بر پوستم ناله میکنم یا از سنگینی پایش که راه فرارم را بسته بود. و او میخندید و قربان صدقه میرفت که گلپسرمان بلور شد. لباس های بغچه ترمه را تنمان میکرد و اسکناسی میگرفت و میگفت "خانوم راضی باش! فیتیله از تنشان درمیآمد، به ابـُالفرض مث بچه خودم شُستمشان". راست میگفت پیرزن!
ادامه دارد ...


۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

سیر تحول نون خشکی

مسیج اومده:

آهـن آلـــــات، ضـایعــات، نـون خـشـک، پلاستیک پـاره، قوطی و مـقـوا، لوازم بــرقــی، فرش دستباف
خــــــــریــــــــــداریــــم!

با مدیریت احمدی . موبایل: #0936466773

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

باز هم جنتی

دوستان شنیدم جنتی مریضه داره میمیره! من به شدت نگران حالشم! میترسم این بیوفته بمیره یهو زمین و زمان در هم بپیچه، کوها بندری برقصن، خورشید زارپی بیوفته توی سیاهچاله آسمون تیره و تار بشه، دنیا تموم شه! اصن نکنه این ماجرای 2012 که میگن به این ربط داشته باشه! هرچی باشه از اول بوده روی زمین حق آبو گل داره، اصولن بیوفته بمیره دنیا هم باید تموم بشه دیگه!
غیر منطقی میگم؟!

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

خاص پنداری

چرا تصمیم گرفتی ازینجا بری؟
- اینجا کسی قدر هنر منو نمیدونه. صدای ساز من از جنس این مردم خشن نیست!
البته اینجا هنر و موسیقی مهجوره، چی میزنی؟
- گیتار میزنم، البته بیشتر سوت میزنم... ملودی همه آهنگای معروفو با سوت میزنم...[با سوت لاو استوری زد]
آفرین خوب سوت میزنی! موسیقی هم خوندی؟!
- میگم که اینجا کسی ارزش سازو هنر منو نمیدونه ترم دوم دانشگاه دیگه نتونستم درسا رو تحمل کنم هنر من در ظرف این درسای مسخره نمیگنجه... میخوام برم کانادا،اونجا قدر امثال منو میدونن...
پول داری میخوای بری؟! چطوری اونجا زندگی میکنی!؟
- میخوام برم کنار خیابون ساز بزنم، شبا اگه بشه تو کافه ها بخوابم!!! یه رفیقم همین کارو کرد پول جمع کرده یه کاروان خریده یه سگم داره عکسشو دیدم!
تو که میخوای بری اونجا کنار خیابون بزنی خب همین جا کنار خیابون بزن بیشتر پول درمیاری که! خودم دیدم خیلی از جوونا کنار خیابون میزنن، درآمدشم خوبه! یکم گیتار بزن ببینم چی میزنی...
[گیتار صدای عربده و جیغ مویه میداد، آکوردها درب و داغون، میگوید سبکش این است!!]
ولی به نظرم تو همون سوتو ادامه بدی بهتر باشه!

بار شیشه

- آقا بفرمایید، سر بهار پیاده میشیم ...
+ سه نفر؟!
- نخیر دو نفر!

دخترک: [درگوشی] مامان آقاهه از کجا فهمید سه نفریم؟! میدونه نی نی توی شیکمته؟!
مادر: [لبخند]

شرح این روزها

عمو خانه‌اش را فروخت. حالا درآمدشان کمتر می‌شود. با این حال زندگی ادامه دارد. مادرت ادامه دارد. خُروپُف پدرت ادامه دارد. باران که نمی بارد انگار کارمندان کفش هم نمیخرند. حافظ هم پیامکی شده اما یلدا ادامه دارد. تحصیلات تکمیلی ادامه دارد. فیسبوک ادامه دارد. تحریم ها علیه ایران، حکومت شست بر مردم ادامه دارد. واقعاً کاری از دست من بر نمی‌آید. عرضه سکه و صعود ارز ادامه دارد.
تنها کتاب فروشی محلمان، فقط کاغذ رنگی میفروشد و برچسب باربی. صف سبزی فروشی تا سر کوچه ادامه دارد. نمی توانم حرف‌هایم را به دوست دخترم بزنم. نه اینکه نخواهم، نمی‌توانم.

"اگه آشغال دارید بیارید ماهیانه هم فراموش نشه!" آقا اختیار دارید، ماهیانه که چیزی نیست ما روزانه میدهیم! آشغال که داریم، میشود من را ببرید؟! کرایه اش را خودم میدهم، من پُر شده ام. آشغالی ها تاکسیمتر ندارند؟! اشکال ندارد به نرخ آژانس حساب کنید!

فقط دوست دارم همه چیز را بنویسم. اما این هم نمی‌شود، کسی نمیخواند، لایک هم نمیکنند لامصب ها. چه اهمیتی دارد، وقتی دیگر جایی عصرها کباب برگ ندارد. تا وقتی سوپ جو وجود دارد این هم برایم مهم نیست. کمی لیمو بچکانید زندگی خوش مزه تر میشود.

آشفته میگویم میدانم...

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

شکلات

رفتم سر بسته شکلاتا توی یخچال میبینم هیچی توش نیست! به داداشم میگم همشو خوردی پس چرا بسته شو بیرون ننداختی!
میگه همین دیگه بی سیاستی ، مامان میاد بسته شو میبینه نمیفهمه خالیه که ، تا بفهمه یه ماه طول میکشه... دیگه دعوام نمیکنه چرا 3روزه همشو خوردی!!!

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

کره شمالی، پنیر جنوبی!

رهبر دیکتاتور کره شمالی مرد و به رهبر قبلیشون پیوست!
این وسط مردم بدبخت بیچاره تر شدن، چون از فردا صبح باید دوبار به خورشید تعظیم کنن!

۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

جام جهانی ورزش های زورخانه ای

چند سال پیش با شعار صدور ورزش باستانی ایران، فدراسیون جهانی ورزش های زورخانه ای در تهران تشکیل شد! با کلی تلاش حتی در دورترین کشورهای آفریقایی هم زورخونه ساختن...
چند وقت پیش سومین دوره مسابقات برگزار شد و طنز داستان اینجاست که ایران بین 14 کشور بعد از آذربایجان- عراق - بلاروس و اکراین، پنجم شد!!!
جالبه بدونید بعد از ایران کشورهای کنیا- موزامبیک - زیمباوه - روسیه - اوگاندا - دانمارک - گرجستان - تاجیکستان مقام های ششم تا سیزدم شدن!!
ولی خدایی انگار خیلی خوب این ورزش رو صادر کردن!!! اینو گفتم اگه چند وقت دیگه تیم چین همه مدالهای این رشته رو درو کرد تعجب نکنید!

پ.ن: امروز شنیدم تیم پارازورخانه ای ایران قهرمان شد!(باز به غیرت معلولامون)


ورزش های زورخانه ای دراوگاندا با مربی ایرانی


۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

فانتزی کودکی من

فانتزی کودکی من این بود که خونمون اتاق زیر شیروونی داشته باشه، با کف چوبی، حالا اشکالی نداره اگه یکم نمور باشه و یه جیرجیرکم زیر تخت و دوتا عنکبوت کنج سقف برای حفظ اکوسیستم داشته باشه ! با اون موش بند انگشتی که از گوشه اتاق میاد تا خورده نونی که براش ریختمو بخوره هم کنار میام ولی حتما یه پنجره گرد داشته باشه، اینقدی که بعضی شبا که مهتابه یا برف میاد رو لبش بشینم بیرونو نگا کنم.
مثل این کارتونا...

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

جوجه اردکه داف

از وقتی یادمه جوجه اردک زشت بودم، هیچ پسری به من نگاه نمیکرد، حتی عمل بینی و دانشجوی پزشکی هم فایده ای نداشت...
امروز صب گفتم برا دل خودم یکم بیشتر به خودم برسم برم کلاس... یکم غلیظ تر آرایش کردم لاک قرمز زدم... و رفتم بیرون!

توی پیاده رو که راه میرفتم، انگار همه چی فرق کرده باشه، پسرا همینطور از دور بهم نگا میکردن تا رد میشدن، زیر چشمی میدیدم که برمیگردن نگا میکنن!! من که به این همه توجه عادت نداشتم اول به طور نامحسوس یقه و دکمه های مانتو و زیپ شلوارمو چک کردم، بعدش احساس اعتماد به نفس کردم، قدم هام محکمتر شد، خونم گرم شد... امروز روز من بود انگار!!
تا سر چهارراه توی خیال خودم خوشحال بودم، کم کم یهو نگاها ازم دور شد و به یه سمت دیگه رفت، ناخودآگاه برگشتم، ای لــعنـتــی، یه قوی سپید دو قدم پشت جوجه اردک زشت راه میرفته! یه دختر هفت رنگ از پیاده رو رفت کنار خیابون وایساد، حالا نوبت ماشینا بود که صف بکشن....
بغضم گرفت، اشک توی چشمام جمع شد، دلم میخواست زار بزنم؛آخه بابا منم دخترم ... من هنوز جوجه اردک زشتم!

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

کامران هومن

خیلی دلم میخواد بدونم، چند نفر میدونن "کامران و هومن" کدومشون کامرانه کدوم هومن!!!

بیداری اسلامی مردم روسیه

گوینده: شنیدی 4 روزه توی روسیه برای تقلب انتخاباتی مردم ریختن توی خیابون ضد پوتین شعار میدن!؟!

شنونده: [با پوزخند] پس بالاخره بیداری اسلامی به روسیه هم رسید!!!

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

صرف فعل گه خوردن

سر تیتر اخبار شبکه خبر هفته پیش (به طور پی در پی):
دانشجویان بسیجی و انقلابی و خداجوی، پس از آتش زدن پرچم روباه پیر جلوی سفارت به دلیل سیاست های خصمانه دولت انگلیس در اقدامی خودجوش وارد سفارت شدند و مراتب انزجار خود و ملت بزرگ ایران را از انگلیس با سر دادن شعارهای انقلابی به گوش جهانیان رساندند، بعد از پایان مراسم (منظور تخریب و شکستن بزن و ببند)، دانشجویان بسیجی در محوطه سفارت نماز جماعت اقامه کردند که نمادی از بیداری اسلامی و استکبار ستیزی ملت مسلمان است....
مجلس: دولت انگلیس بداند که این اول کار است...
وزارت امور خارجه: تعطیلی سفارت ایران در انگلیس نشانه درستی راه و عزم راسخ ملت ایران است!!!
نماز جمعه: این حرکت نمایانگر بیزاری ملت ایران از سیاست های...
فرمانده بسیج: این اقدام دانشجویان بسیجی وار بود...
.
.
امروز شبکه خبر به طور زیر نویس!!! : (کلا کلمه بسیجی حدف شده)
12 نفر از دانشجویان!!! شرکت کننده در تجمع اعتراضی!!! جلوی سفارت انگلیس به مراجع قضایی احضار شدند!
علما و روحانیون و مدرسین حوزه علمیه قم در پیامی حمله به سفارت انگلیس را محکوم کردند!
مجلس اقدام دانشجویان را خودجوش و غیر سازماندهی شده خواند.
وزارت امور خارجه: اقدام انگلیس در بستن سفارت ایران را شتابزده خواند و اقدام دانشجویان!! را محکوم کرد.
...
دانشجویان خاطی طی بیانیه ای: در آن لحظه احساسات ما بر عقلمان غلبه کرده بود و قرار نبود که...
.
.
به نظر شما دقیقا چطوری میشه به غلط کردن افتاد!؟!؟!؟!؟