۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

شرح این روزها

عمو خانه‌اش را فروخت. حالا درآمدشان کمتر می‌شود. با این حال زندگی ادامه دارد. مادرت ادامه دارد. خُروپُف پدرت ادامه دارد. باران که نمی بارد انگار کارمندان کفش هم نمیخرند. حافظ هم پیامکی شده اما یلدا ادامه دارد. تحصیلات تکمیلی ادامه دارد. فیسبوک ادامه دارد. تحریم ها علیه ایران، حکومت شست بر مردم ادامه دارد. واقعاً کاری از دست من بر نمی‌آید. عرضه سکه و صعود ارز ادامه دارد.
تنها کتاب فروشی محلمان، فقط کاغذ رنگی میفروشد و برچسب باربی. صف سبزی فروشی تا سر کوچه ادامه دارد. نمی توانم حرف‌هایم را به دوست دخترم بزنم. نه اینکه نخواهم، نمی‌توانم.

"اگه آشغال دارید بیارید ماهیانه هم فراموش نشه!" آقا اختیار دارید، ماهیانه که چیزی نیست ما روزانه میدهیم! آشغال که داریم، میشود من را ببرید؟! کرایه اش را خودم میدهم، من پُر شده ام. آشغالی ها تاکسیمتر ندارند؟! اشکال ندارد به نرخ آژانس حساب کنید!

فقط دوست دارم همه چیز را بنویسم. اما این هم نمی‌شود، کسی نمیخواند، لایک هم نمیکنند لامصب ها. چه اهمیتی دارد، وقتی دیگر جایی عصرها کباب برگ ندارد. تا وقتی سوپ جو وجود دارد این هم برایم مهم نیست. کمی لیمو بچکانید زندگی خوش مزه تر میشود.

آشفته میگویم میدانم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر